نمی دانم شازده تو چرا دست بردار نیستی؟
از
انقدر خالی که محو می شوم.می خوابم که چشمانم شروع به دیدن کنند؛در می رود،
می خواستم صبح زود تر بیدار شوم.ساعت ها گذشته.به هر حال هنوز می خواهم زود تر بیدار شوم.
احتمالا بعد از زمستان بود
این پل را وقتی که تابستان بود.
لالایی می خوانم.لالا لا لا.
می توانم لالایی بخوانم.لالا لالا.