دونت
فکر کنم اینجا دیگر ادم باید فهمیدن را انتخاب کند.نه اینکه به ان برسد.فقط یک فهمیدن خالی و ناچار و همین است که هست.و واقعا همین است که هست.بدون ادامه دادنی خاص و یا جریانی سیال.فقط یک فهمیدن این من که هی!همین است که هست؟نمی دانم.فقط نمی توانم.
پوست انگشتانم کنده شده.می ریزد.مثل یک چای سرد است.پیوسته اضاف.
یک درختی که مادر می دهد.
اینجا فقط یک داستان است.انجا فقط یک داستان است
امشب
تنم میسوزد.
شب
این