فکر می کنم به اولین کتابی که قاپیدم.می گفت از این لفظ دزدین استفاده نکن.باشد.قاپیدن.اولین کتابی که از کتابخانه دزدیم.باور کن شعر بود.شعر.به یکی از دوستانم دادمش.چون گیر نمی اید.البته بعد ها یک نسخه گیر اوردم.از یک کتابخانه شخصی و کهنه.هر ده صفحه یک بار مهر زده بود.نوشته بود کتابخانه شخصی فلانی.من هیچوقت ان که می خواستند نبودم.به نظرت می توانی یک کلیشه تازه بسازی؟بله حتما.من هیچوقت ان کس که بودم هم نشدم.خلاصه بعد ها یک کتاب دیگر قاپدیم.فکر کنم اینجا تمام شد.تا جایی که یادم مانده.کتاب دومی که زیرپیراهنم گذاشته بود،اواز های زن بی اجازه.
خیلی وقت پیش ها مادری اهنگ را دوست داشت.دوستش داشت.ملودی را دوست داشت.به همین دلیل شروع کردم به حفظ کردنش."یو کن چک اوت انی تایم یو لایک" اره خودش است.حفظ حفظ.یکبار در انجمن زبان دانشگاه خواندمش.کارم شده بود اهنگ خواندن.حالا که چی بچه خوشکل.یکی دو کتاب هم خواندی.دوبار هم زر زدی.نه.قضیه این نیست.بعضی ها خیلی خودشان اند و بعضی ها خیلی خودشان نیستند.این ساده است.ساده ی خوب. میپذیرم.یاد بگیر که بی عار نباشی.برای خودت برای خودت.ان خودت را می گویم.تعلق مسئله ی ساده ایست می توانی داشته باشی و نی توانی فراموش کنی.یعنی فقط نگاهش نکنی.ولی می ماند.شاید مرگ دریا قصه ی اساطیری باشد.یک عقده ی قدیمی.ولی باشد.بمیرد یا زنده بماند به من ربطی ندارد.دریا من باشم و یا تو هم مهم نیست.من می خواهم نگاهت کنم بگویم زر بزن.راستی.من محیط بودم.من بودم.من می ساختم محیط را.تمام تپه ها را هم شاید.حتی انجای دنجی که فکر می کنی.ما نساخته باشیم و تابیده نه،پس کی خنگول.