.

آخرین مطالب

۳۹۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

زیباترین را دیده ای؟

یا دوست داری بشنوی؟

می شود کمی کمتر؟

می شود تکرار کنیم،تکرار معنایی از تشویش را تا شاید بشنویم درست تر؟

چرا در این خدایی زییستن تمام جملات را با علامت سوال پایان دهیم،دوست من؟

چرا که نه،چرا در افکار یکدیگر شریک نشویم،در وجودمان چطور؟

با الف می نویسند،ولی نمی دانم،شاید اهمیتی ندارد.تکراری بود پر اشوب؟

۳ نظر ۱۲ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۰

دوست دارم بخندم،گریه هم خوب بود و می چسبید.می شود برویم کمی قدم بزنیم.نشستن کافی"ست.عجیب نیست که به یاد ندارم به کسی گفته باشم دوستتط دارم.

چرا باید عجیب باشد،خانم موحدی لطفا این کتاب را تحویل بگیرید اهدایی"ست.یک لحظه بنویسم..پی..کر فر.هاد خب تمام شد.شما خانم موحدی بودید،درست؟

می شود همیشه رقصید،این میل به ابتذال از کجا می اید؟رذالت هستی؟هستی و چه به این حرف ها!دل ادم می گیرد تا بسوزد.چرخ که هزار بار از تو بیچاره تر است.داشت می گفت که همه برده هستیم،برده ی غرایز.راستی چه چیزی از اون بالا تره،شهوت خداگونه رو نگاه کن.بعد از نقاشی می خواهی چه کار کنی،می شود کمی بنشینی و صحبت کنیم کم کم می شود نقشی در میان نقوش.راستی چی کافی"ست؟قربان شما.همین که بوی تعفن بلند شد و شهر صدای پیری می داد.اذان صبح بود که هوا روشنی نمی زد،عطر اذان در قیمه ها هم ریخته بود و حاجی اقا بلند می گفت بر محمد و ال محمد صلوات.نمک کافی"ست؟اذان پخش می شد،با کدام رادیوی غربی؟

۰ نظر ۰۵ آبان ۰۱ ، ۱۶:۳۳

باید بنیوسم که نه،

اره همه چیز گردن من.

درست هم همینه.

خدا منم شیطان من.

۲ نظر ۰۴ آبان ۰۱ ، ۱۱:۰۱

ولی اسم تو همیشه هست.

۵ نظر ۰۲ آبان ۰۱ ، ۱۱:۴۷

 

 

پر از حضراتی که سخنران بودند و هیچ چیز برای ارائه نداشتند.

در ان سو،باز در کنج تلخ زندگی؛برای گفتن بسیار بود حرف هایشان،اما مجال نبود.

 

_لفظ قلم نزن حرف.حال که نیست،حوصله هم...

 

________________

۹ نظر ۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۵:۲۳

زیرا تاب محبت اگر از حد فراتر رود تبدیل به سکوت می شود

نشنیدی؟

_شنیده ام.

_ولی محبتی اگر باشد،ارامشی اگر باشد..

_هست؟

__________________

۳ نظر ۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۸:۲۱

تصمیم گرفت برود بیرون.

همین.ساده.

۸ نظر ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۵۳
۰ نظر ۰۵ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۳۸

جا می زنی

۱ نظر ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷

حال من خوب است.به آینه نگاه می کنم.

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۰۳:۰۰