دوست دارم بخندم،گریه هم خوب بود و می چسبید.می شود برویم کمی قدم بزنیم.نشستن کافی"ست.عجیب نیست که به یاد ندارم به کسی گفته باشم دوستتط دارم.
چرا باید عجیب باشد،خانم موحدی لطفا این کتاب را تحویل بگیرید اهدایی"ست.یک لحظه بنویسم..پی..کر فر.هاد خب تمام شد.شما خانم موحدی بودید،درست؟
می شود همیشه رقصید،این میل به ابتذال از کجا می اید؟رذالت هستی؟هستی و چه به این حرف ها!دل ادم می گیرد تا بسوزد.چرخ که هزار بار از تو بیچاره تر است.داشت می گفت که همه برده هستیم،برده ی غرایز.راستی چه چیزی از اون بالا تره،شهوت خداگونه رو نگاه کن.بعد از نقاشی می خواهی چه کار کنی،می شود کمی بنشینی و صحبت کنیم کم کم می شود نقشی در میان نقوش.راستی چی کافی"ست؟قربان شما.همین که بوی تعفن بلند شد و شهر صدای پیری می داد.اذان صبح بود که هوا روشنی نمی زد،عطر اذان در قیمه ها هم ریخته بود و حاجی اقا بلند می گفت بر محمد و ال محمد صلوات.نمک کافی"ست؟اذان پخش می شد،با کدام رادیوی غربی؟