نشسته بودیم
اصلا شبیه به فیلم ها یا کتاب ها یا،یا شخصیت های انیمه نیست ها،ادمی منزوی بودن یا ساکت و این حرف ها!
اصلا شبیه به چیز هایی که دیدی نیست.
سلام از روی دست افتاد و الک شد.
زیبا نیست هنوز قدم می زنی تنها در کنار درختان یا بهتر.چرا هنوز اینجا هستی و می خواهی داستان بشنوی؟
به چه؟
این امید از کجا می اید و چرا مثل سلامی به راحتی الک نمی شود.
تا صبح که نه،چون تحریفی بیش نیست.ولی مدام مدام دو پله بالا تر،گاهی امد و رفتی و رفتی و این داستان هم در ذهن هست و..چی می نویسی؟؟؟
واقعیت را نمی دانم ولی حقیقت متفاوت است.
نهایت،همیشه به دنیال زمزمه ی نامی بودم که فکر می کردم به گوشم خواهد رسید.
چرا خود نخواندم؟
خواسته ی من بود که پروا روایت قصه ها باشد و روایت تا نداشته باشد یا اصلا معنی برای معنای تمام واژگان بخیزد؟
امیلی یا آمیلی،برای تو که فرقی نمی کند.
نه،یکی هستن،حتما؟،اره.هوففف.مشکل این هست که از اول گفتم،زنان علیه زنان.اگر این نبود،که دیگر هیچ،الان داستان نمی نوشتم برای تو
گس.خالی.رفته.ترم یک.کنار.نیمکت.شانی.زمان.هست.من می روم.ترم دوم.سوم.چهارم.چمن.آرشیو.وبلاگ.اینهشکستن.گس تر به همیشه.نه و هفتاد و پنج.باد ما را خواهد برد.بدخط.نخل.زیتون.کاوه.رضا.نخل.مصریه.باغ.انباری.خرابه.نظام وظیفه. تابش.شهرک.حرم.قلعه.تپه.دولتی.ایستگاه.پرسه.دور.دیرتر.نگاه.موریانه.درخت.باشد.ننه.پارچه ای.خانه.شهرک.لین.کامپکت.مامان.شعر.نقطه.تمام.نه.کافی.کاوه..رفته تر. سلام.رفتم.دانشگاه.غروب به بعد.عکس.پلاستیک.کیف قدیمی.ترس.دست.هست تر.
نه راستش دیگر ندارم.نمی خواهی؟می خواستم اما قبل از من یکی زود تر ان را سفارش داد،اشکال ندارد بزرگ می شویم و خاطره می شود.
جدی به جد ها می گویم که جدا جدا لب های او واقعا خشکیده بود،خشکیده ی خشکیده.
لب های من خشک است.خشکیده و خشکیده.جدی می گویم.لب های او خشکیده بود..
به کجا؟به چی؟از چی؟از کجا و باز چند علامت سوال به انتخاب خودت.خوبه؟
فیلم عکاسی پیدا کردی؟همین قدیمیا.انالوگ.کپسول عکس دیگه...هست ولی خب گرون..دتگ و فنگ دارد بعدش هم ها.نگی نگفتی..مشکلی نیست پیدا شد بگو ببینم چیه قضیه..سیاه و سفید می خوای؟خب داشتم می گفتم که از امروز به بعد یک شمارشی هست برای این همه وقت کشتن هامون.برای خودت؟بزن بریم.پیش به سوی جایی دیگر..همیشه حرکتی باید باشد و من هم زر بزنم تا نمی رم یک روز از ترس زندگی.از محبین نظام الهی سرمایه داری بود و جبرگرا هم بود و اخر همه حرف ها می گفت خودم هم حرف خودمو قبول ندارم..غلط املایی نداشت و این داستان ها دیگه.داشتم انقدر می نوشتم که خسته شدوم و مداد هم جا زد.نه اصلا اینطور نیست مداد جا نمی زند و این حرف ها دیگه.راستی دوست داری؟اذت می بری؟ها می دونم چی شده و این داستان ها دیگه.خب که ادامه داشت و من هم قرار بود برای ادامه داشتنش بحث کنم با تو اخر سر عصبانی بشوم و چیزی بشکنم و داد بزنم و این داستان ها دیگه.ولی خب من نه چیزی می شکونم نه داد می زنم فقط شاید فکر کنم..وای فکر نکن،ارزشی نبود ولی دختری برای خودش ارزش قائل بود،خیلی زیاد. تورو به خدا برا من مراقب خودت باش.پس از این اهنگا هم گوش میدی..تا حالا نشنیدی؟چی؟در پس تاریکی شب صدایی را.از این داستان ها بود دیگه
اصلا ربطی نداشت ولی خب،داشتم می گفتم که تو خیلی دوری،یعنی من نمی گفتن،اهنگ مدام تکرار می شد با صدای بلند،کسی که نبود خودم بودم صدای بلند.همش داتش می گفت تو دوری و تو دوری و این حرفا.اره یادمه،چه اهنگی بود!.راستی کجا خواستیم بریم؟یادته،انتخاب چطور؟راستی هنور صدای مرا می شنوی در پس تاریک شب بسیار دور تر این حرفا.
اصلا صدایی بود یا حتی شبی در پس تاریکی؟داشتم می گفتم راستی کجایی؟دورم؛خیلی دور.این دوربین را امروز در دست دارم،شاید فیلم ساختم یا حداقلش انقدر عکس می گیرم که شارژ تمام شود و دوربین به صورت کاملا تصادفی در دراماتیکی تمام خاموش شود.نگاه کن ان دو تا دختر..اره الان عکس می گیرم.اره راستی اسم شما چیه؟من که زینب هستم،مثل تمام دختران.شما چطور؟راستی شما چطور؟نه،راستی تو چطور؟صدای ساز دهنی بود یا اون یکه که تو اهنگ فیلم امیلی بود.راستی خجالت نکشید؟همه چی می کشیم جز خجالت،مورچه ها را له می کنیم،مرغ ها را سر می بریم،رجاله ها تحقیر می کنند،ماده ها علیه خودشان،محیط زیست را الوده می کنیم،بیش از حد شیرینی می خوریم و فقط می خوریم و می دهیم هرچه روی دوش ما سنگین بود پس برای دیگری.
اصلا خوش ندارم بگم،راستی خجالت نکشید،همسن پدرم بود،با این صورتش،مرگ بر اِمریکا و عشق بازی های فرانسوی ماب و سینمایی مردسالار.خواستم بگویم که اگر امروز بارانی ندارد چه بهتر،شاید ابر ها منتظر چیزی دیگر هستند مثل بهار یا شاید باد که ما را خواهد برد مثل ان شعر که همیشه می خوانی.راستی هنوز داری حرف میزنی.
پس پرسشی در کار نباشد.شاید نوشته های که نوشته شدند همیشه قرار بود نوشته شوند و این حرف های تکراری که به نظر سنگین و فلسفی می ایند.راستش را بخواهی در نهایت می خواهم فقط ثابت کرده باشم که دوستت دارم.همین قدر تکراری و بی آرایه.دوست دارم نامه برایت بفرستم.راستش را بخواهی واقعا دوست دارم.چرا که نه.می شود برایت نامه بفرستم.اره،هر کس را که دوست بدارم برایش نامه می فرستم.
دل من می خواهد که به طغیانی تسلیم شود؟واقعا می خواست؟یا می خاد اصلا همیشه؟ حتی نمی دانم نقطه دارد کلمه ی درست یا نه.تکراری خوانی و نوشتن کافی"ست.هوا خوب است بیا برویم قدمی بزنیم.هوا واقعا بی نظیر است.سردرد را از بین می برد.قدرت بدن را چند برابر می کند و این حرف ها.هستی؟
تا حالا رگ"ت باز شده؟حس عجیبی خواهد داشت.قرار بود پرسشی در کار نباشد.واقعا خواهی ماند؟نمی دانی و نمی دانم من شاید که شاید.هوا خیلی خوب بود.هوا بی نظیر است.حداقل اگر نمی توانی قدمی بزنی بیا و نگاهی بیانداز.می خواهی پدرت را بکشم؟یادت هست،واقعا به بنیان خانواده تو اِمریکا تاخت.اره خوب یادمه فیلمش را دوست داشتم خصوصا اون پسره که همش فیلم می گرفت،یادته؟شبیه کی بود؟نه شبیه اون نبود.ولی زیاد دوست نداشتم خیلی گیشه ای بیان شده بود ولی خب..حق بود،یک نقد بی صدای بی پروا.نمی دونم راستش من مثل تو نگاه نمی کنم،من فقط تماشا می کنم.همین.یا دوست دارم یا دوست ندارم.سختش نمی کنم،ساده ی ساده.ولی واقعا دوستش داشت.
اونجا بود که شروع شد:
Suddenly
There’s a shadow hanging over me
واقعا مهم بود؟نمی دونم باز هم نمی دونم و نمی دونم و شاید هم بدونم.