۴ نظر
۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۵
حالا که غم کوچک واژه ها را می شناسی بیا صحبت کنیم.
یه روز دکتر می شم و کار می کنم بعد یه مغازه پفک فروشی می زنم.
نزدیک به پنجره.خیره به برگ.صدایی هم اگر می بود که بله.سلام.خداحافظ.تا به حال به همین موارد دقت کرده ای.صدای کیبورد را نمی گویم.کلا یک لم دادن.حرفی واقعا ندارم برای تو.فقط باید بروم.باید بروم.دیروز دانشگاه هنر بودم.وای لعنت!لعنت!لعنت!
بالا تر باید بروم.پارک را هم باید رد کرد.خب از خودت چخبر عزیزم؟
یک عمق،دو عمق.رنجک.دانستی وسیع.می دانی می دانی می دانی.می دانم،رفته ی روزگار سهم بودن من.و بنفش تمام امیال با طعم خدا باز در دست تو.عمل کردن دماغ در جیب توسرشتان و اخرین شلوار پارچه در کشوی من.اصلا بدون سلام؟