بدنم رفته.خدا چیکار داره.بد کسی را نمی خواهد.
۲ نظر
۲۴ آذر ۰۲ ، ۲۰:۴۷
بدنم رفته.خدا چیکار داره.بد کسی را نمی خواهد.
لامپ را روشن کردم.خاک روی انگشتانم می چکید.
بیا این ها را ببر خانه مادربزرگ.خواب بودم.خودم را زده ام به خواب.دقت کرم همیشه در حال تکرار هستم.در مجموعه یکی فدای دیگری می شود.از این حرف ها زیاد شنیده ام ولی من خودم را به خواب زده ام.بیدارم کنی مشکلی نیستواصلا بیدارم.چشم هایم را بستم.فقط تو می دانی که امروز چند شنبه شده،نه؟ولی الان مهم نیست.اره درست نوشتم.الان مههم نیست.حال به درد من نمی خورد.شوخی می کنم یک وقت جدی نگیری شازده.باید برای خودت بروی ارزش بسازی.شاید اگر متفاوت تر شد قضیه یکبار برای همیشه توانستی اهنگی را حفظ کنی.
از صبح پنجاه بار دارم صداش می کنم دیگه حوصلهشو ندارم.