.

آخرین مطالب

فیلم عکاسی پیدا کردی؟همین قدیمیا.انالوگ.کپسول عکس دیگه...هست ولی خب گرون..دتگ و فنگ دارد بعدش هم ها.نگی نگفتی..مشکلی نیست پیدا شد بگو ببینم چیه قضیه..سیاه و سفید می خوای؟خب داشتم می گفتم که از امروز به بعد یک شمارشی هست برای این همه وقت کشتن هامون.برای خودت؟بزن بریم.پیش به سوی جایی دیگر..همیشه حرکتی باید باشد و من هم زر بزنم تا نمی رم یک روز از ترس زندگی.از محبین نظام الهی سرمایه داری بود و جبرگرا هم بود و اخر همه حرف ها می گفت خودم هم حرف خودمو قبول ندارم..غلط املایی نداشت و این داستان ها دیگه.داشتم انقدر می نوشتم که خسته شدوم و مداد هم جا زد.نه اصلا اینطور نیست مداد جا نمی زند و این حرف ها دیگه.راستی دوست داری؟اذت می بری؟ها می دونم چی شده و این داستان ها دیگه.خب که ادامه داشت و من هم قرار بود برای ادامه داشتنش بحث کنم با تو اخر سر عصبانی بشوم و چیزی بشکنم و داد بزنم و این داستان ها دیگه.ولی خب من نه چیزی می شکونم نه داد می زنم فقط شاید فکر کنم..وای فکر نکن،ارزشی نبود ولی دختری برای خودش ارزش قائل بود،خیلی زیاد. تورو به خدا برا من مراقب خودت باش.پس از این اهنگا هم گوش میدی..تا حالا نشنیدی؟چی؟در پس تاریکی شب صدایی را.از این داستان ها بود دیگه

۱ نظر ۱۳ آذر ۰۱ ، ۱۶:۱۱

اصلا ربطی نداشت ولی خب،داشتم می گفتم که تو خیلی دوری،یعنی من نمی گفتن،اهنگ مدام تکرار می شد با صدای بلند،کسی که نبود خودم بودم صدای بلند.همش داتش می گفت تو دوری و تو دوری و این حرفا.اره یادمه،چه اهنگی بود!.راستی کجا خواستیم بریم؟یادته،انتخاب چطور؟راستی هنور صدای مرا می شنوی در پس تاریک شب بسیار دور تر این حرفا.

اگر به دنبال این هستیم که به عنوان یک زن در مقابل خشونت‌ها و تحقیرها ایستادگی کنیم، حق انتخاب و استقلال داشته باشیم و در زمینه‌های مختلف به حقوق برابر دست پیدا کنیم، در درجه‌ی اول باید آزادی و برابری و استقلال رو از درون خودمون بخوایم و در زندگی شخصی خودمون پرورشش بدیم و پیاده‌ش کنیم و بعد به سراغ حاکمان بریم.

اصلا صدایی بود یا حتی شبی در پس تاریکی؟داشتم می گفتم راستی کجایی؟دورم؛خیلی دور.این دوربین را امروز در دست دارم،شاید فیلم ساختم یا حداقلش انقدر عکس می گیرم که شارژ تمام شود و دوربین به صورت کاملا تصادفی در دراماتیکی تمام خاموش شود.نگاه کن ان دو تا دختر..اره الان عکس می گیرم.اره راستی اسم شما چیه؟من که زینب هستم،مثل تمام دختران.شما چطور؟راستی شما چطور؟نه،راستی تو چطور؟صدای ساز دهنی بود یا اون یکه که تو اهنگ فیلم امیلی بود.راستی خجالت نکشید؟همه چی می کشیم جز خجالت،مورچه ها را له می کنیم،مرغ ها را سر می بریم،رجاله ها تحقیر می کنند،ماده ها علیه خودشان،محیط زیست را الوده می کنیم،بیش از حد شیرینی می خوریم و فقط می خوریم و می دهیم هرچه روی دوش ما سنگین بود پس برای دیگری.

اصلا خوش ندارم بگم،راستی خجالت نکشید،همسن پدرم بود،با این صورتش،مرگ بر اِمریکا و عشق بازی های فرانسوی ماب و سینمایی مردسالار.خواستم بگویم که اگر امروز بارانی ندارد چه بهتر،شاید ابر ها منتظر چیزی دیگر هستند مثل بهار یا شاید باد که ما را خواهد برد مثل ان شعر که همیشه می خوانی.راستی هنوز داری حرف میزنی.

۵ نظر ۰۹ آذر ۰۱ ، ۱۰:۱۶

پس پرسشی در کار نباشد.شاید نوشته های که نوشته شدند همیشه قرار بود نوشته شوند و این حرف های تکراری که به نظر سنگین و فلسفی می ایند.راستش را بخواهی در نهایت می خواهم فقط ثابت کرده باشم که دوستت دارم.همین قدر تکراری و بی آرایه.دوست دارم نامه برایت بفرستم.راستش را بخواهی واقعا دوست دارم.چرا که نه.می شود برایت نامه بفرستم.اره،هر کس را که دوست بدارم برایش نامه می فرستم.

دل من می خواهد که به طغیانی تسلیم شود؟واقعا می خواست؟یا می خاد اصلا همیشه؟ حتی نمی دانم نقطه دارد کلمه ی درست یا نه.تکراری خوانی و نوشتن کافی"ست.هوا خوب است بیا برویم قدمی بزنیم.هوا واقعا بی نظیر است.سردرد را از بین می برد.قدرت بدن را چند برابر می کند و این حرف ها.هستی؟

تا حالا رگ"ت باز شده؟حس عجیبی خواهد داشت.قرار بود پرسشی در کار نباشد.واقعا خواهی ماند؟نمی دانی و نمی دانم من شاید که شاید.هوا خیلی خوب بود.هوا بی نظیر است.حداقل اگر نمی توانی قدمی بزنی بیا و نگاهی بیانداز.می خواهی پدرت را بکشم؟یادت هست،واقعا به بنیان خانواده تو اِمریکا تاخت.اره خوب یادمه فیلمش را دوست داشتم خصوصا اون پسره که همش فیلم می گرفت،یادته؟شبیه کی بود؟نه شبیه اون نبود.ولی زیاد دوست نداشتم خیلی گیشه ای بیان شده بود ولی خب..حق بود،یک نقد بی صدای بی پروا.نمی دونم راستش من مثل تو نگاه نمی کنم،من فقط تماشا می کنم.همین.یا دوست دارم یا دوست ندارم.سختش نمی کنم،ساده ی ساده.ولی واقعا دوستش داشت.

 

اونجا بود که شروع شد:

Suddenly
There’s a shadow hanging over me

 واقعا مهم بود؟نمی دونم باز هم نمی دونم و نمی دونم و شاید هم بدونم.

۶ نظر ۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۱۹

زیباترین را دیده ای؟

یا دوست داری بشنوی؟

می شود کمی کمتر؟

می شود تکرار کنیم،تکرار معنایی از تشویش را تا شاید بشنویم درست تر؟

چرا در این خدایی زییستن تمام جملات را با علامت سوال پایان دهیم،دوست من؟

چرا که نه،چرا در افکار یکدیگر شریک نشویم،در وجودمان چطور؟

با الف می نویسند،ولی نمی دانم،شاید اهمیتی ندارد.تکراری بود پر اشوب؟

۳ نظر ۱۲ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۰

دوست دارم بخندم،گریه هم خوب بود و می چسبید.می شود برویم کمی قدم بزنیم.نشستن کافی"ست.عجیب نیست که به یاد ندارم به کسی گفته باشم دوستتط دارم.

چرا باید عجیب باشد،خانم موحدی لطفا این کتاب را تحویل بگیرید اهدایی"ست.یک لحظه بنویسم..پی..کر فر.هاد خب تمام شد.شما خانم موحدی بودید،درست؟

می شود همیشه رقصید،این میل به ابتذال از کجا می اید؟رذالت هستی؟هستی و چه به این حرف ها!دل ادم می گیرد تا بسوزد.چرخ که هزار بار از تو بیچاره تر است.داشت می گفت که همه برده هستیم،برده ی غرایز.راستی چه چیزی از اون بالا تره،شهوت خداگونه رو نگاه کن.بعد از نقاشی می خواهی چه کار کنی،می شود کمی بنشینی و صحبت کنیم کم کم می شود نقشی در میان نقوش.راستی چی کافی"ست؟قربان شما.همین که بوی تعفن بلند شد و شهر صدای پیری می داد.اذان صبح بود که هوا روشنی نمی زد،عطر اذان در قیمه ها هم ریخته بود و حاجی اقا بلند می گفت بر محمد و ال محمد صلوات.نمک کافی"ست؟اذان پخش می شد،با کدام رادیوی غربی؟

۰ نظر ۰۵ آبان ۰۱ ، ۱۶:۳۳

باید بنیوسم که نه،

اره همه چیز گردن من.

درست هم همینه.

خدا منم شیطان من.

۲ نظر ۰۴ آبان ۰۱ ، ۱۱:۰۱

ولی اسم تو همیشه هست.

۵ نظر ۰۲ آبان ۰۱ ، ۱۱:۴۷

 

 

پر از حضراتی که سخنران بودند و هیچ چیز برای ارائه نداشتند.

در ان سو،باز در کنج تلخ زندگی؛برای گفتن بسیار بود حرف هایشان،اما مجال نبود.

 

_لفظ قلم نزن حرف.حال که نیست،حوصله هم...

 

________________

۹ نظر ۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۵:۲۳

زیرا تاب محبت اگر از حد فراتر رود تبدیل به سکوت می شود

نشنیدی؟

_شنیده ام.

_ولی محبتی اگر باشد،ارامشی اگر باشد..

_هست؟

__________________

۳ نظر ۰۹ مهر ۰۱ ، ۰۸:۲۱

تصمیم گرفت برود بیرون.

همین.ساده.

۸ نظر ۲۳ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۵۳