.

آخرین مطالب

۳۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

خواب کدری داشت

۳ نظر ۱۰ مهر ۰۳ ، ۲۲:۴۰

برایم یک لیوان اب میاوری؟چای یا قهوه ی سرد؟باشد.برایم یک لیوان اب بیاور لطفا.

۱ نظر ۲۳ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۰۸

نه!جان زیاد که ندارم.

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۰۲

 از کاش بدم می آید.

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۵۳

یک ملودی همیشه.می توان همراهش، همراهش شوی.در قدم های به بالا.قدم هایی به پایین یک خیابان.اصلا فاطمی تا مترو.

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۳۱
۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۵۶

یه بار که شایدم بیشتر.ولی خب ادم که نمی تونه یادش بره.یا بد تر از اون یادش بیاد.در هر صورت به برگای ریخته توی خیابونای بارون زده ی بنگی.به هر حال به درختای بریده ی پر از موریانه.به چه می دونی این زهرمار چی بود.این بی پدر بود اسمش.اها.این خط صورتی با ایستگاه اخرش.اصلا یه بار یا شایدم بیشتر..من اومدم که یه چیزی بگم اما واسه کی؟خب اینه که نداشتم.گوشامو هم که بریده بودم.نه نه.شیر مادر این بار بریدن گوش و این داستانا که بخوره به فلان نقاشو پرت می دم.حوصله ی این ادا ها رو ندارم .چه می دونم گوشام در رفته بود یا هرچی.به هر حال یه بار یا بیشتر اودم یه کاری کنم یا کرده باشم.اما تو خودتو وقتی می بینی نمی دونم چطور بالا نمیاری یا هرچی که اسمشو بزاری.حالا چه فرقی می کنه؟مثل یه مادر پریود رو تخت باشی یا بشینی پشت میز و کلمه کلمه سالاد درست کنی؟

به هر حال یا یه بار بود یا بیشتر..من گفتم چی؟اصلا یادم نیست.اصلا نمی دونم چی می گم الان!خب مهم نیست.اصلا چی زر می زنه ادم از مهم بودم.

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۰۳

تو که نه

۰ نظر ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۰۹

.

انقدر چشم هایم را بستم که افتادند داخل.

۰ نظر ۲۱ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۴۴

خواب هایم از یاد می روند.اگر هم بمانند اذیت می کنند.شاید هم اینطور نیست.این اذیت را می گویم و من الکی از ان حرف می زنم.خواب هایم از یاد می روند اما همه‌شان مشخص هستند.می توانم به راحتی نخ هایی را ببینم که مرا به خاطره ای می رسانند.به یک تجربه.اگر چیزی یادم بماند.اگر یادم بماند.خواب هایم را از یاد می برم.

۰ نظر ۲۰ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۴۵